سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث عشق - مهرانه


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
7040

:: بازدید امروز :: 
4

:: موضوعات وبلاگ ::

:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

حدیث عشق - مهرانه

:: دوستان من ::


شیعه مذهب برتر

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::

:: مطالب بایگانی شده ::

تابستان 1385
بهار 1385

85/5/13 ::  2:0 عصر


  

حدیث دیگری از عشق

 

 

قصه آن دختررا میدانی؟

که از خودش تنفر داشت

و فقط یک نفر را دوست داشت

دلداده اش را

و با او چنین گفته بود

" اگر روزی قادر به دیدن باشم . حتی اگر برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم . عروس حجله گاه تو خواهم شد ."

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد.

و دختر آسمان را دید و زمین را

رودخانه ها و درخت ها را

آدمیان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بست

دلداه اش به دیدنش  اش به دیدنش آمد و یاد آور وعده ی دیرینشان شد : "بیا با من عروسی کن ، ببین سالهای سال منتظرت مانده ام "

دختر بر خود بلرزید و به زمزمه با خود گفت:"این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟"

دلداه اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد: "قادر به همسری با او نیست"

پسر سر به زیر افکند و گفت :"باشد من میروم اما از چشمهای من خوب نگه داری کن ..."

  و رفت.