گل من گريه مكن كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست گل من گريه مكن سخن از اشك مخواه كه سكوتت گوياست از نگه كردنت احوال تو را مي دانمدل غربت زده ات بي نوايي تنهاست من و تو مي دانيم چه غمي در دل ماست گل من گريه مكن اشك تو صاعقه است تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي بيش از اين گريه مكن كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي من چو مرغ قفسم تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي گل ن گريه مكن كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست فطره ي اشك تو داند كه غم من درياست دل به اميد ببند نا اميدي كفرست چشم ما بر فرداست ز تبسم مگريز در دندان تو در غنچه ي لب زيباستگل من گريه مكن